آقا پسرمنآقا پسرمن، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

شاهرگ زندگیمون...هم نفس مامان و بابا..

خدایا شکرت که من زنم

سلااااااااااااااام..حال پسرم چطوره...مامان جون همین الان که دارم تایپ میکنم توام داری لگد میزنی.. قربوووون اون دستو پاهات و لگدات بشم من..نمیدونی چه حس خوبیه.. نمیدونم چرا همیشه ازاینکه چرا پسر نیستم ناراحت بودم..حتی تا اوایل حاملگی که به شدت حالم بدبود به حال مردا غبطه میخوردم.. اما از وقتی حالم خوب شده ولگدای  توی فسقلی رو حس کردم کلی حال کردم و خدارو شکر کردم که زنم و میتونم این لحظه هارو داشته باشم..فندق مامان دیگه چیزی به عید و سال نو نمونده.. این اولین عید    3نفره ی ماست به به..مامان و بابا هرسال عیدو میرفتن گردش اما امسااااااااال قضیه فرق میکنه..بلههه ما امسال یه مسافر کوچولو تو راه داریم که سلامتی ایشون از هر چیزی...
31 ارديبهشت 1393

خیلی دیر شد

سلام پسرک عزیزم..تعجب نکن که چرا دیر اقدام کردم برا ایجاد وبلاگ...راستش سرم تو این مدت حسابی شلوغ بوده..حالا بعدا بهت میگم چرا..در ضمن مگه توی فسقلی میذاشتی من نفس بکشم..حالت تهوع هام تازه تموم شده و تاااازه رسیدم به جاهای شیرین بارداری.پسرطلا دل مامانی حسابی برات غش وضعف میره.... شب و روزی نیست که بدون فکرتو سپری بشه...خیلی دوستت دارم قندعسلم..همش لگد میزنی و دل منو بابا رو میبری دلبر من..داریم کم کم نیمه ی راه حاملگی رو میگذرونیم.بلههههه پسرم داره بزرگ و بزرگتر میشه..امروز19هفته و3روزه که من تو رو قورت دادم به امید روزی که روز تولدت از راه برسه و من صحیح وسالم تو رو بگیرم بغلمو بوست کنم... ...
31 ارديبهشت 1393

عیدی که پسرم تو دل مامامش بود

سلام پسرم سلام قند عسلم.. عمر مادر جووون مادر..عیدت مبارک گل پسرم..شرمنده خیلی دیر بهت تبریک گفتم.آخه نت قطع بود نمیتونستم بیام باهات حرف بزنم.. خوبی عزیز دلم ..منو بابایی که حسابی دلتنگتیم.تواین تعطیلاتم که بیکاریم و سرمون گرم چیزی نیس بیشتر حست میکنیم و دوس داریم پیشمون باشی..البته اشکالی نداره نصف راهو که اومدیم نصف دیگه شم ایشاا..اگه خدا بخواد زود میگذره.. امسال سال اسبه.فکرکنم سال خوب و پربرکتی برا همه باشه. برا ماهم همینطور.به امید خدا.ایشاا..خدا عیدی مارم بده.. ...
18 ارديبهشت 1393

سونوگرافی پسرم تو7ماهگی

سلام فسقل مامی...چطوری کوچولو??نههههههه دیگه نمیشه بهت گفت کوچولو..امروز رفتم سونوگرافی ماشاا..هزار ماشاا.. چقدر بزرگ شده بودی..همون اول کار که خانومه میخواست سونو کنه پاهای کوچولوت اومد تو مانیتور با پنج تا انگشت خوشگل..دل منو بابایی هم داشت ضعف میرفت..بعدش صورتت معلوم شد.دماغ و دهن و چشمات..واای که چقدر خوسجل شدی پسری..هر دفه که میخوام برم سونو کلی استرس میگیرم اما شکر خدا سالم بودی و موردی دیده نشد. خدایااااااااااا صدهزار بار شکرت خدای مهربون تجربه ی این لحظه های شیرینو به همه بچشون.. ...
18 ارديبهشت 1393
1